سورپرایز بزرگ در پایان مستند «من ناصر حجازی هستم»هدایت علیزاده
همهچیز آماده بود، اما خبری از مدیری نشد. یکی از عوامل گفت: «دیر آمدن مدیری به هیچوجه چیز عجیبی نیست. عواملش ساعت 7 صبح سر صحنه هستند. یک دفعه او 4 بعدازظهر میآید.»
با شنیدن این جمله حساب کار دست همه آمد، اما وقتی اسم حجازی وسط باشد زمان به هدر نمیرود. چند نفری نشسته بودیم و در مورد فیلم صحبت میکردیم. بحث رفت به خاطرات مرحوم حجازی. خاطراتی که بعضا روایت نشدهاند و در نوع خود جالب هستند. و بالاخره مدیری آمد...
ساعت هشت و نیم بود که صدای مهران مدیری آمد: «سلام، سلام، سلام.» با همه دست داد و احوالپرسی کرد. او به همراه «علی اوجی» آمده بود... ابتدا نشست و کمی حرف خودمانی زد. گویا قرار بود نقیبی به ترکیه برود. حرف هواپیما و سقوط پیش آمد که مهران مدیری خاطرهای عجیب تعریف کرد: «برادرم میخواست به آلمان برود، پای پله هواپیما قند خونش می افتد و اورژانس می آید. پس از معاینه می گویند تو در حال حاضر نمیتوانی سوار هواپیما شوی. هواپیما پرواز کرد و البته سقوط کرد! بالاخره هرچه خواست خدا باشد اتفاق میافتد.»
شاید بعد از چهار یا پنج دقیقه بعد از آمدن آماده خواندن نریشن میشود. اما در اتاق شیشهای اکوستیک شاهد روایت مهران مدیری بودیم. کاملا حس گرفته بود و جملات را بدون ایراد میخواند اما خودش بدون آنکه کسی بگوید برخی جملات را دوباره بازخوانی میکرد. این طرف همه مستند از کارش تعریف میکردند. نیما طباطبایی کارگردان مستند میگوید: «واقعا هوش فوقالعادهای دارد.» در جواب این جمله، علی اوجی میگوید: «به همین خاطر است که به او میگویند مهران مدیری!»
مدیری ابتدا و انتهای فیلم «من ناصر حجازی هستم» را روایت میکند. یعنی این فیلم با صدای مدیری آغاز میشود و با صدای او به پایان میرسد؛ حضوری افتخاری به احترام نام حجازی. او جمله آخر فیلم را این گونه میگوید: »و تو (ناصر حجازی) از آن بالا ما را نگاه میکنی... همه عوامل بلند میشوند و برای او کف میزنند... به خاطر کار و حس بسیار زیبایی که داشت، البته برای دیگر راویان من ندیدم کسی دست بزند! مدیری نیز دستانش را بالا برد و احترامی هندی میگذارد. بعد هم بازار عکس گرفتن با او داغ میشود اما وقتی از او میخواهیم جملهای درخصوص حجازی بگوید، میگوید: «اجازه بدهید، باید فکر کنم.» (شما بخوانید مصاحبه نمیکنم)